Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - هفته نامه صدا - کريم نيکونظر:
1. صحنه خداحافظي ابوالفتح خان با جيران را در «هزاردستان» به ياد مي آوريد؟ آنجا که با حسرت و هراس از همسرش وداع مي کند چون مي داند که ديگر او را نمي بيند؟ به ياد مي آوريد آن نگاه، حالت چشم ها و بغضي را که از تمام عضلات چهره ابوالفتح خان بيرون مي زند؟ ابوالفتح خان خودش را کنترل مي کند تا غم را بيشتر نکند ولي ما در اين سو عمق تلخکامي را حس مي کنيم؛ يکي خودش را کنترل مي کند و ديگري از خود بي خود مي شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

انگار او مي داند که چطور در اعماق ما نفوذ کند، احساس ما را درگير کند و بقبولاند که حس او حقيقي و ناب است.
اين ابوالفتح خان، خالقي دارد که راه ورود به درون تماشاگر را بلد است. اشتباه نکنيد، علي حاتمي روي کاغذ آن را ساخته، اما کسي که روح را به کالبد عصيانگر عاشق پيشه دميده، علي نصريان بوده است؛ خالق واقعي اوست، همان کسي که فهميد مردي از تبار حيدرخان عمو اوغلي چطور مي تواند رويه ديگري داشته باشد و تماشاگر را غافلگير کند.

بگذاريد مثال ديگري بزنم. مظفرالدين شاه فيلم «کمال الملک» را به ياد مي آوريد؟ آن ساده لوح و ابله تمام عيار که ملکه انگليس را عمه خطاب مي کرد و عاشق صندوقچه تيله هاي رنگارنگ شاه مقتول بود؟ يادتان مي آيد که پيرمرد در کهنسالي چطور به بچه ها مي ماند؟ درست زماني که به حماقت او فکر مي کنيم و شاه را کودکي نابالغ تصور مي کنيم، جمله مي گويد که همه چيز را تغيير مي دهد: «کارِ جهان به اعتدال راست مي شود. همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد. اتابک بدش نيايد؛ ما که صدراعظم مثلِ بيسمارک نداريم که نقاشي باشيِ آن طوري داشته باشيم. بيله ديگ، بيله چغندر.» هوش را مي بينيد؟
چطور چنين مردي که بازي هاي کودکانه را به سلطنت ترجيح مي دهد در بزنگاه تاريخي حرفي عالمانه بر زبان مي راند؟ بله، اينجا هم با علي حاتمي طرفيم ولي بيشتر از آن با يک علي نصريان، با کسي که «درون» شاه قجري را جلوي روي ما مي گذارد، بدون آن که اغراق کند ما را با پيچيدگي آدميزاد روبرو مي کند و به زبان بي زباني مي گويد که نبايد به ظاهر او اعتنا کرد و بايد صبور بود و منتظر ماند تا در نقطه حساس زندگي واکنش او را ديد.
سهم نصريان در ساخت چنين شخصيت هايي فراتر از ارائه ساده نقش يا «بازي» در قالب آنهاست، او خالق است، آفريننده نقش ها و آدم هايي که نمايشي اند اما باورشان مي کنيم، مردمي با همه پيچيدگي ها و پيدا و پنهاني که گاه ما را فريب مي دهند اما با خود همراه مي کنند. عجيب نيست محدوده نقش هايي که او بازي کرده از «هالو»ي «آقاي هالو» تا «قاضي شارح» سريال «سربداران» گسترده است؛ يکي از اسمش پيداست که گيج تر و ساده لوح تر از آن است که بخواهيم حماقتش را تفسير کنيم و ديگري شيادتر و خلاق تر از آن که تصور مي کنيم.
بگذاريد مثال ديگري بزنم: «مستر فرحان» فيلم «ناخدا خورشيد» کجا و راننده پير «بوي پيراهن يوسف» کجا؟ ولي کدام را باور نمي کنيد؟ کدام را پس مي زنيد و فکر مي کنيد که او واقعي نيست و قلابي است؟ همه آنها مرداني هستند با رويه خوب و بد. همراه سويه هاي تاريک و روش، معصوم و جاني. انگار گرگ و گوسفند کنار هم اند. اصلا در يک قالب اند، در يک کالبد. چنين نقش هايي بيش از هر چيز، نياز به پذيرش و باور بازيگر دارد. به اين که فکر مي کند و ايمان بياورد که با «آدم» طرف است و اين آدميزاد حتما هماني نيست که نشان مي دهد.
پس بايد درون او را بشناسد و لايه لايه به اعماق او نفوذ کند. فکر کند که چطور بايد او را بسازد و در کدام لحظه، چه واکنشي نشان دهد که بخشي از هويتش را رو کند. مثل يک معمار بنايي جديد بسازد، مثل خالق متعال، آدمي را خلق کند. پس بازيگر مدام با خودش درگير است که نقش را از اول بسازد، تصوري از شخصيت به تماشاگر بدهد و روح او را تسخير کند. بله، علي نصريان گاه نقش هاي خيلي کوتاهي بازي کرده، مثل «کمال الملک» و گاه نقش هايي موثر، مثل سريال «شهرزاد» اما همه جا تماشاگر مي ماند که با او چه کند. آيا او شخصيتي منفي است؟ يا نه، مردي است حکيم که به ناچار و جبر زمانه ظلم مي کند؟ «قاضي شارح» مفسر شرع است يا کاسب دين؟

«مستر فرحان» قاچاقچي زيرکي است يا بازرگاني شکست خورده؟ حاج يونس «ميوه ممنوعه» عاشق پيشه است يا خير؟ ما مدام بين اين انتخاب ها سرگردانيم، نمي دانيم که کدام يک صحيح تر است و نمي توانيم اين آدم ها را قضاوت کنيم و اين همه آن کاري است که علي نصريان در 50 سال گذشته کرده؛ مباحث آدم هايي که در محدوده قضاوت ما قرار نمي گيرند.
2. در اين سال ها آنچه که نصريان عرضه مي کند به قالب «پير فرزانه» بيشتر نزديک است؛ پيرمردي که حتي در کارهاي خطا و باطلش هم خيري نهفته است و تماشاگر هرگز از او متنفر نمي شود. دارم از منفي ترين شخصيت هايي که بازي کرده حرف مي زنم، از خاخام «شکارچي شنبه»، از نعمت «جزيره آهني»، از مستوفي «ديوانه از قفس پريد». از آنهايي که بدترين کارهاي ممکن را در حق باقي مردم انجام مي دهند.
اما چنان به نيت خير خودشان باور دارند که تماشاگر شک مي کند نکند حق با او باشد که شايد اعمال او آن قدرها هم بد و منفور نباشد. تماشاگر، دست کم در زمان زيادي از اين فيلم ها، به باور او و عملش شک نمي کند و منتظر مي ماند و خدا خدا مي کند که او فاجعه به بار نياورد. ساده تر اين که او پيرمردي است که تماشاگر دوستش دارد و دلش نمي خواهد که عمل بدي را به او نسبت دهد.
چنين حسي فقط زماني ايجاد مي شود که تماشاگر شخصيت را باور کند و باور شخصيت تنها از باور بازيگر مي آيد. از جايي که خود او هم به درستکاري خودش، حتي هنگام انجام فجيع ترين کارها ايمان داشته باشد. حقيقت اين بازي ها از درون بازيگر مي جوشد، از صداقت او با خودش و با نقش، از اين که شخصيت را فريبکار نبيند و خودش را جاي او بگذارد و همان جوري فکر کند که آن شخصيت 50 سال است که علي نصريان اين گونه بازي مي کند.
3. نصريان کم حرف است، کمتر در مجالس هنري حاضر مي شود، تلخ است و کم ديده مي شود، اهل بروبيا و سخنراني و سروصدا نيست. آرام و بي صدا کار مي کند و مثل يک موج بلند دريا، هر از گاهي سر به آسمان مي کند و دوباره پايين مي آيد. بخشي از درونگرايي و پيچيدگي بازي هايش به شخصيتش بر مي گردد همانطور که اندوه بيشتر آنها ناشي از وجود خود اوست. اگر بگوييم که او مرد اندوهگيني است بيراه نگفته ايم، تلخي او مستمر است، از ته قلبش نشأت مي گيرد و در هر نقشي، حتي در کمدي ترين آنها سرريز مي کند.
اين اندوه معمولا مستتر است و مثل يک جور غليان روحي در وجود او مدام بالا و پايين مي رود. در نقش هايي که بازي کرده تنها دو جا همه احساسش را بروز داده: يک بار وقتي سر قبر خالي پسرش در «بوي پيراهن يوسف» از خود بي خود مي شود و فرياد مي کشد و ديگري زماني که از درد عشق در «ديوانه از قفس پريد» زير گريه مي زند. جز اين دو صحنه جايي نيست که او چنين بي پروا غمش را نشان بدهد.
او غم را کنترل مي کند و به مزيتي در اجراي نقش بدل مي کند. «کنترل» احتمالا واژه اي است که بازي او را توصيف مي کند: مهارت در کنترل همه اجزاي نقش،از حس او گرفته تا حرکات بدن هالوي «آقاي هالو» بدون ديالوگ هم قابل شناسايي است: بدن جمع شده او، لبخند از روي شرمش، گردني که هميشه به زير افکنده شده و سراسيمه گي در حرکات دست و سنگيني حرف زدنش که سعي مي کند «ادا»ي شهري ها را در بياورد. همه وجود و وجوه او را جلوي ما مي گذارد و درست در نقطه مقابل آن مستر فرحان «ناخدا خورشيد» است که از همان اول يله و رها حرف مي زند و حرکت مي کند و ناسازگار بودنش را با شرايط به رخ مي کشد.

بيشترين کنترل را در «هزاردستان» مي بينيم؛ جايي که با خونسردي از ايده آل ها حرف مي زند و کمي بعد از عاشقي، در هيچ کدام چيزي جز سردي و استحکام نمي بينيم و هر چه هست، پشت صورت سنگي و ديالوگ هاي مطنطن مخفي شده قاضي شارح «سربداران» واعظي را به ياد مي آورد که در لحظه مي تواند مسير بحث را تغيير دهد و چنان از دست ها و چشم هايش استفاده مي کند که هر تماشاگري را قانع مي کند که او حرف حق را مي زند، نه شيخ حسن جوري! احساس و ميمک و بدن گاه متضاد با هم عمل مي کنند اما اين تضاد يک کل را مي سازد که تماشاگر را به باور مي رساند.
مي گويند چشم ها پنجره هاي روح اند و چشم هاي علي نصريان قادر است هر بار ما را برابر يک روح تازه قرار دهد. يک بار امير پوريا در مقاله اي (مجله فيلم، بزرگداشت نصريان) توضيح داد که چطور کشيدگي چشم هاي نصريان با هوش وي ارتباط دارد و اين بازيگر در «آقاي هالو» يا پرهيز از نگاه هاي موذيانه آن را خفيف کرده و در مقابل در «گرگ ها» يا «ناخدا خورشيد» به آن پروبال داده تا وجه خباثت و شيطنت آنها را پروبال دهد. او با ترکيب اين نگاه ها و خنده هاي از ته دل يا لبخندهاي معصومانه چيزي مي سازد که ما را به واقعيت نقش مي رساند.
4. اما اگر اهميت علي نصريان را محدود به بازي هايش کنيم، به او جفا کرده ايم. نصريان اولين کسي است که تئاتر ايران را از چنگال رمانتيسيسم قرن نوزدهمي بيرون مي آورد، از تکلف گفتار و لباس و بازي ها خارج مي کند و به متن جامعه، به زبان عادي و محاوره و واقعي رجوع مي کند. عبدالحسين نوشين فرد مهمي در نمايش است، درست مثل شاهين سرکيسيان.
ولي آن کسي که توانست به تئاتر هويتي ايراني ببخشد و در عين بومي بودن، عناصر مدرن را در آن بگنجاند، علي نصريان است؛ اوست که براي اولين بار سراغ هدايت مي رود و از زبان او، از گفتار و لحن او کمک مي گيرد و نمايشنامه مي نويسد. اوست که به جاي محدود شدن به زبان کوچه بازاري يا تکلف متون ترجمه اي را به زبان ادبي هدايت که پاکيزه و فصيح است، ارجاع ميدهد. اگرچه تاثيرپذيري او در حد زيان نمي ماند و به تلخي و ناکامي آثار هدايت هم اشاره مي کند.

مي دانيد تلخي و انزواي علي نصريان او را به هدايت پيوند مي زند و انگار هر دو را به 9يک نقطه مشترک مي رساند.اگر به نمايشنامه هاي نصريان مراجعه کنيد، مي بينيد که چطور تمام آنها به تنهايي، مرگ و تيرگي اشاره مي کنند. او نااميد است؟ گاهي بله، واقعا تلخ و نااميد به دنيا نگاه مي کند ولي اين نااميدي در زمان خودش و همگام با تجربه شخصي نصريان و شرايط اجتماعي دوروبرش صادقانه است.
رنج واژه اي است که پيوستگي او را با هدايت توصيف مي کند. رنجي که خود هدايت و قهرمان هايش از بي سوادي، فقر و ناآگاهي مي برند، براي نصريان ملموس است. پس بي دليل نيست که آثار او هم يکسره درباره رنج اند. قهرمان هاي او آدم هايي معمولي اند؛ معرکه گير، نقال، کارمند دفتري، سياه که همه هم به دليل شرايط اقتصادي عذاب مي کشند. خشونتي که نثار هم مي کنند ناشي از ناآگاهي و رنجي است که مي برند. به همين دليل هم پايان بيشتر آنها تلخ و غمناک است. انگار نتيجه ناگزير چنين حياتي، چيزي جز تلخکامي نيست.
5. اما متن هاي او از يک جنبه ديگر هم مهم اند: علي نصريان بيش از همه تلاش مي کند تا از نمايش سنتي ايراني استفاده کند و در قالب دراماتيک امروزي و شيوه هاي مدرن نمايشنامه نويسي از آنها بهره ببرد. کاري که او در «بنگاه تئاترال» با نمايش تخت روحوضي مي کند شگفت انگيز است استفاده او از «سياه» در نمايش «سياه» و معرکه گيري در «افعي طلايي» (که اقتباسي از داش آکل هدايت است) فوق العاده جذاب و در عين حال نوآورانه است.
او نمايشي بازاري و به ظاهر مبتذل را بالا مي کشد و به صحنه هاي تئاتر روشنفکري مي آورد، آن را براي مخاطب فرهيخته ديدني مي کند و انگار حلقه وصلي مي شود بين دو تفکر. استفاده او از داستان هاي کهن و افسانه ها، امکان رجوع به متون کهن را فراهم مي کند، آن هم در دوره اي که اين متن ها کمتر مورد استفاده قرار مي گرفت يا به شيوه «لاله زاري» تقليل پيدا مي کرد.
اين علي نصريان است که تئاتر ايراني را از پيوند ايده مدرن نمايشنامه نويسي يا متن کهن و استفاده از نشانه ها و عناصر سنتي شکل مي دهد. براي درک بهتر کارهاي او پيشنهاد مي کنم نمايشنامه هاي «بلبل سرگشته»، ««لونهي شغال»، «ديوان تئاترال» و «افعي طلايي» را بخوانيد. آن وقت متوجه مي شويد که تک تک اين واژه ها درست استفاده شده و اغراقي درباره نصريان نيست.

6. مي دانيد کمتر کسي است که به پيشنهاد داريوش مهرجويي نه بگويد چون فکر مي کند نقش چيزي براي عرضه ندارد (نصريان پيشنهاد بازي در «اجاره نشين ها» را رد کرد چون به نظرش نقش جاي کار نداشت) کمتر کسي است که فکر کند شخصيت محبوب و مهم ديگر بايد تمام شود و حاضر نشود متني براي ادامه حضورش بنويسند. (او فکر مي کرد مرگ بزرگ آقا در «شهرزاد» آخر کار اوست و ديگر لازم نيست که در سري دوم آن، او را به شکل فلاش بک ببينيم)؛ چنين اعمالي از يک بازيگر، حتي يک عاشق بازيگري هم سر نمي زند.
اينها محصول فرزانگي است، فرزانگي و انزوايي خودخواسته که زدوبند و رفاقت و حاشيه را کنار مي زند و به کنه اثر، به آنچه که بايد خلق شود، فکر مي کند. علي نصريان، استاد علي نصريان در چنين جايگاهي است.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۹۰۶۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اعتراف کارلتو: بایرن نمایش بهتری داشت

سرمربی ایتالیایی رئال مادرید اعتراف کرد بایرن‌مونیخ نمایش بهتری داشت.

به گزارش ایسنا، جدال حساس بایرن‌مونیخ و رئال مادرید در دور رفت مرحله نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان اروپا با تساوی دو بر دو به پایان رسید. سرمربی تیم اسپانیایی در پایان مسابقه اعتراف کرد بایرن‌مونیخ نمایش بهتری داشته است.

به نوشته مارکا کارلو آنچلوتی در نشست خبری پایان بازی گفت: بایرن نمایش بهتری داشت ولی به نظرم ما بهترین بازی‌مان را به نمایش نگذاشتیم. در نیمه نخست بسیار خوب دفاع کردیم اما در نیمه دوم بایرن فشار بیشتری آورد و توانست دو گل هم به ثمر برساند. به نظرم تساوی نتیجه خوبی برای ما در این بازی بود.

کارلتو ادامه داد: با این نتیجه اعتمادبه‌نفس تیم برای بازگشت برگشت زیاد است. بایرن‌مونیخ کیفیت بالایی از خود نشان داد و به این ترتیب در بازی برگشت هر احتمالی وجود دارد. به نظرم از نمایش خوب بایرن‌مونیخ غافلگیر نشدم؛ چرا که در این تیم بازیکنان باکیفیت زیادی مثل هری کین، موسیالا، توماس مولر و سانه بازی می‌کنند. این بازیکنان می‌توانند هر تیمی را با مشکل مواجه کنند. متاسفانه آنها از عدم توازن ما نهایت استفاده را بردند و دو گل زدند.

آنچلوتی در ستایش از تونی کروس گفت: کلماتی در توصیف این بازیکن نمی‌یابم. او بازیکنی بزرگ و مهم برای رئال مادرید است. پاس او دیدنی بود و البته باید گفت که حرکت وینیسیوس هم هوشمندانه و عالی بود. اما درباره بلینگام بگویم که شب او نبود و در نهایت هم به خاطر آسیب‌دیدگی تعویض شد. شب خوبی برای همه تیم نبود.

سرمربی رئال مادرید در پایان گفت: ما سبک خاصی نداریم و بسته به شرایط بازی می‌توانیم واکنش نشان دهیم. این شانس را داریم که راهی فینال شویم و برای رسیدن به هدفمان نهایت تلاشمان را به کار می‌گیریم. جدال دو تیم بزرگ در بازی رفت با تساوی به پایان رسید و در بازی برگشت از حمایت هوادارانمان برخورداریم و همین می‌تواند به ما کمک کند.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • اعتراف آنچلوتی بعد از متوقف کردن بایرن
  • اعتراف کارلتو: بایرن نمایش بهتری داشت
  • کیم مین جائه، نه فرانتس بکن باوئر!
  • از فردریک تا بازگشت به خان نخست
  • «اسب قاتلین» ۲ اجرایی شد
  • ریسک ممنوع، افشاریان باتجربه‌هایش را به‌خط کرد
  • ارسلان قبل از استقلال گیتار به دست شد (عکس)
  • بندر ناپل میزبان بازی پرهیجان سردار آزمون و هم تیمی هایش در رم
  • بندر ناپل میزبان بازی پرهیجان سرداز آزمون و هم تیمی هایش در رم
  • اینتر ۲ - ۰ تورینو/ قهرمان به پیروزی‌هایش ادامه می‌دهد + فیلم